تنفس

به نام آنکه فکرت آموخت

تنفس

به نام آنکه فکرت آموخت

رفتن


رفتن واژه ای غم انگیز است که در نبود تو باید گفت ، اما همه دلخوش به این معنا هستند که تو در آرامشی ،فارغ از هرچه درد و رنج است و چه با متانت آرام گرفته ای ...

و چه خوب مصادف شد رفتنت با رفتن مادر خوبیها (س) امیدواریم تو که نماد همه ِ خوبیها و مهربانیهایی در کنار یار جاودان بیارامی ...

گرچه فراق و دوری سخت است و جانکاه اما از باری تعالی برایتان صبر می طلبیم تحمل این فراق را ...

سرکار خانم سعادت یار ما را در غم خود شریک بدانید و تسلیت ما را در غم از دست دادن مادر بزرگوارتان پذیرا باشید.

قانون خلاء

بلاخره بعد از مدتی طولانی کسانی که مسؤل کامپیوتر ما بودند از سفر آمدند و به داد نابلدی های ما رسیدند واین کامپیوتر اکسپایر شدهِ ما را درست کردند و با سرعت لاک پشتی اینترنت ،ما موفق شدیم بلاگ اسکای را باز کنیم و دیداری با دوستان به ظاهر مجازی  و  واقعی خود تازه کنیم !

از لطف و مهربانی ها و احوالپرسی های همه ی دوستان سپاسگزارم


این مطلب را در سالهای گذشته هم در پستی گذاشته بودم چون به سال جدید نزدیک می شویم بهتر دانستم مجددا آنها را بازگو کنم .

یکی از قوانینی که در هستی وجود دارد قانون جذب است که کم وبیش با آن آشناییم و از کسانی که در این باره کتاب های زیادی دارند -خانم کاترین پاندرا و فلورانس اسکاول شین -هستند .که به کرات به این بحث پرداخته اند .امابه دلیل نزدیک شدن به سال جدید صحبت درباره قانون خلاءبی ارتباط نمی باشد:خلاء دارای ۴ لایه است ۱-خلاءدر اشیا ۲-خلاءدر افکار ۳-خلاء در احساس ۴-خلاءدر افراد

چون در ایام نزدیک شدن به عید هستیم مفهوم خلاء در اشیا بیشتر مشخص می شود به این معنا که اشیایی که به درد ما نمی خورند و شاید به درد دیگران بخورد را از خانه خارج کنیم .در اطراف ما اشیای بسیاری وجود دارندکه برای ما کاربردی ندارنداما آن وسایل برای دیگران کاربرد دارند یا گاهی از اوقات وسایلی را جمع آوری می کنیم برای روزی و روزگاری اماسالها می گذرد و هرگز از آنها استفاده نمی کنیم و هیچگاه موقعیتی پیش نمی آید که از آنها بتوانیم استفاده کنیم باید یک سر رسی کنیم و آنان را به اهلش دهیم که از آنها استفاده کنند و همیشه اینگونه است که هنگامی که وسایلی را از جایی خالی می کنیم چیزهای دیگری را بدست می آوریم باور ندارید ؟امتحان کنید !اگر چندین لباس از کمد خود را به نیاز مندان دهید جایی باز خواهد شد و شما لباس های دیگری بدست خواهید آورد.به همین خاطر به آن می گویند خلاء چون جایی را از چیزی خالی می کنیم .عده ای از افراد عادت دارند چیزهایی را برای روز مبادا نگه دارند ! چه بسیار سالها زحمت نگه داری  آنها را کشیده ایم اما هرگز موفق به استفاده از آنها نشدیم و وقتی هم به سراغشان رفتیم دیگر کاربردی نداشتند.


خلاء در افکار :گاهی لازم است بعضی افکار را دور بریزیم !!!افکاری که ریشه درستی ندارند و مزاحم ذهن و رشد اخلاقی و شناختی ما هستند ریشه در موهو مات و خرافات دارند یا حتما لازم نیست خرافه باشند .اما افکاری اند که ریشه عقلی و منطقی ندارند مانند :افراد شانس دارند و.... این افکار بشدت در روزمرگی افراد به کار برده می شوند و ما فکر می کنیم فقط آن را بر زبان آورده ایم و نمی دانیم که چگونه بر ذهن ما تاثیر گذار است.همه تفکرات ما در بیانمان ظاهر خواهند شد حتی گاهی به شوخی اما آنها در گوشه ای از ذهنمان قرار داشتند و منتظر فرصتی بودند که بازگو شوند .


خلاءدر احساس :احساساتی که دست و پای مارا بسته اند و از پیشرفت و موفقیت ما جلو گیری می کنند .احساساتی که به درد کسی نمی خورند و انرژی ما را در راه ترقی می گیرند ،احساساتی که نه اینکه راهگشایی ندارند بلکه در زندگی خودمان تاثیرات منفی دارند و گاها مدتها ذهنمان رادرگیر میکنند باید آنها را به گوشه ای اندازیم .اما گاهی احساسات و ابراز آن برای رسیدن به هدف هایمان موثر و مفیدند این احساسات ارزشمندند و آنها را باید به جای خود ابراز کرد .


خلاءدر افراد :افرادی که از شنیدن موفقیت های تو غصه دار می شوند افرادی که تاثیرات منفی بر تو می گذارند افرادی که با افکار و حرف هایشان سدی در مقابل پیشرفت تو هستند .کمتردرمجاورت آنها قرار بگیریم و سعی کنیم از آنها دوری کنیم.

سال جدید در پیش است بیاییم تحولی ایجاد کنیم در روشها و نوع زندگیمان در دیدگاهایمان در برخوردهایمان ، دید و بازدیدهایمان با دلمان باشد نه فقط به عنوان ادای یک رسم و عادت !

دستان همدیگر را بفشاریم به مهر و دوستی و یادمان باشد همه چیز نه تنها در آن جهان بلکه در جهان پیرامونمان تاثیر گذار خواهد بود....

آرزوی سالی خوب همراه با سلامتی  و دلهایی شاد  و پرنشاط برای همگی دوستان دارم



نفس عمیق :اگر می خواهیم خداوند به ما محبت کند به مردم محبت کنیم.


............................................

در آخرین جمعه سال 92 خاطراتی زیبا و به یاد ماندنی از همراهی عزیزانی بر دلم به یادگار ماند و محبت دیدار دوستانی که از راه های دور و نزدیک آمده بودند که مهربانی را یادآوری کنند و نشان دهند که محبت ریشه در اعماق وجودشان دارد

دیدار خانم سعادت یار بزرگوار ، عمه طهورای نازنین ، و نرگس عزیز و مهربان در جمعی صمیمی در سرای برادر عزیزمان جناب سلامت بزرگوار با نواختن  سه تار جناب بیات بسیار به یاد ماندنی شد

مهربانی دلها در سرای پر از شور و نشاط آقای سلامت و روحیه گرفتن از استقامت و صبر و حسن خلق آن مرد دوران جنگ 

...احساسات و اشکهای از سر شوق نرگس دوست داشتنی با شنیدن صدای سه تار ...حضور مهربان خانم سعادت یار از راه بسیار دور و دیدار چهره متین و صبور آن بزرگوار و همراهی گرم و صمیمی عمه ی خوبیها و مهربانی ها ...همه و همه یاد آور صداقت و دوستی و صمیمت بود . ممنون حضور همه دوستان هستم .

امیدوار همیشه دوستیها بر مدار مهربانی و محبت استوار باشد .


اینک شوکران


قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و روی سینه م فشار دادم . آه کشیدم "« آخر کی اسم تو را گذاشت ایوب؟"

قاب را می گیرم جلوی صورتم . به چشم هایش نگاه می کنم " می دانی ؟ تقصیر همان است که تو اینقدر سختی کشیدی . اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی ، من هم نمی شدم زن یک آدم صبور سختی کش "

اگر ایوب بود به حرف هایم می خندید . مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش.

روی صورتش دست می کشم " یک عمر من به حرف هایت گوش دادم حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی که چه می گویم.از همین چند روز آن قدر حرف دارم از خودم ، از بچه ها .

محمد حسین داغون شده .ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم فرستادمش شمال . هر شب از خواب می پرد و صدایت می کند ، خودش را می زند و لباسش را پاره می کند . محمد حسن خیلی کوچک است ، اما خوب می فهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند . هدی هم که شروع کرده هر شب برایت نامه می نویسد ، مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر می زند ."

اشکهایم را پاک می کنم و به ایوب چشم غره می روم " چند تا نامه جدید پیدا کردم . قایمشان کرده بودی ، رویت نمی شد بدهی بدستم ؟ ولی خواندمشان . نوشتی تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات ، چشمانم جستجوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود . برای این همه عظمت ، نمی دانم چه بگویم . فقط زبانم به یک حقیقت می چرخد و آن این که همیشه هم سفر من باشی خدا نگهدارت . هم سفرت ایوب." قاب را می بوسم و می گذارم روی تاقچه.


اینک شوکران ایوب بلندی به روایت همسر

نفس عمیق: روح ها و اندیشه های بزرگ تا ابدیت زنده خواهند ماند و ما همچنان در اعجاب قدرت درونشان ....

نوعی نگاه ...


در زندگی روزمره امان اتفاقات زیادی می افتد که نمی توان جلوی آن را گرفت .وقتی به زندگیمان نگاه می کنیم حوادثی برایمان رخ داده که خودمان در انجام آنها دخیل نبوده ایم . در بوجود آمدنشان نقشی نداشتیم حتی در بوجود نیامدنشان هم نقشی نداشتیم  ....

اما نوع برخوردمان با آن اتفاقات و مشکلاتی که برایمان بوجود آمده بسیار می تواند به ما کمک کند بر خلاف وقوع آن حوادث که ما موثر نبوده ایم در عملکرد و رفتار خودمان  موثریم که شدت و آسیب های آن اتفاق را کاهش دهیم  یا برعکس افزایش دهیم . حتی اتفاقات ساده ای که در طول روز برایمان می افتد که گاهی کنترل خود را از دست می دهیم و بلوایی درست می کنیم که آسیب آن واقعه را چندین برابر افزایش می دهیم .

اگرهرکدام از ما به یک روز خود فکر کنیم از این نمونه ها بسیار خواهیم دید شاید اگر طور دیگری رفتار می کردیم و یا با نگاه دیگری می نگریستیم آسیب آن اتفاق بسیار کمتر می شد...

در روانشناسی به این گونه رفتار شناخت درمانی می گویند . که بهترین شیوه و روش برای درمان بسیاری از مشکلات رفتاری و روحی است ولی به دلیل اینکه به تمرین و ممارست نیاز دارد عموم مردم برایشان سخت است که خودشان را تغییر دهند بیشتر دوست دارند دارویی مصرف کنند که همه ی جهان را خوب و خوش ببینند. (ناگفته نماند که بعضی از افراد برای مشکلات حاد روحی و روانی خود نیاز به دارو دارند بهرحال اعصاب هم نیاز به ترمیم دارد )به دلیل اینکه نوع بشر کارهای راحت را ترجیح میدهد به اینکه بطور عمیق و اصولی درمان پیدا کنند . دسته دیگری از افراد هستند که دچار رفتارهای بسیار غلط و آزاردهنده اند و اصلا خم به ابرو نمی آورند و به روی خود هم نمی آورند و هیچگونه احساس مسئولیتی در مقابل رفتارشان ندارند چه برسد به اینکه خودشان را بخواهند اصلاح کنند که در طول روز هم شاهد بسیاری از این انسانها هستیم .

بهرحال ما به عنوان اشرف مخلوقات هستی مسئول رفتار هایمان هستیم باید برای درست کردن و اصلاح کردن خودمان تلاش کنیم. کوشش کنیم برای ادامه زندگیمان از سلامت روحی برخوردار باشیم و به یکدیگر هم کمک کنیم تا بتوانیم زندگی خوبی را تجربه کنیم .


نفس عمیق: اشکهای دیگران را مبدل به نگاه های پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست


پی نوشت :کسی که میای کامنت خصوصی میگذاری لطف کن آدرس بزار تا برات توضیح بدم برای اختلالت کجا مراجعه کنی !


میلاد رحمت

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست و جام اسکندر

به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طربسرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود

که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

چو زر عزیز وجود است نظم من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد

ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد


 

نفس عمیق1: برترین ایمان آن است که بدانی خداوند همه جا با توست . حضرت رسول (ص)


نفس عمیق 2:شیعیان ما را در سه چیز بیازمایید :در مواظـبـت بر اوقـــات نمـــازها،در نگهدارى

اسرارشان از دشمنان ما و در همدردى و کمک مالى به برادرانشان .امام صادق (ع)

 

تبریک نوشت : میلاد پیامبر رحمت و مهربانی (ص) وامام صادق (ع) برهمه مسلمین مبارک باد

مناطق مرزی2


تیپ نبی اکرم(ص) نام کاملا آشنایی است برای اهالی کرمانشاه. شنیدن این نام یادآور خاطرات دوران دفاع مقدس برای یادگاران جبهه و جنگ است ، کسانی که در سالهای ایثار در جبهه حضور داشته اند با شنیدن این نام باز میگردند به دورانهای دور فداکاریها....من هم نام این تیپ را در خاطرات کردستان بسیار شنیده ام.

از راننده تاکسی سراغ تیپ نبی اکرم (ص) را گرفتم ، مسیر را کاملا می شناخت مرا به میدان بزرگ شهر کرمانشاه درب پادگان برد ....

اهالی کرمانشاه معروف به غریب نوازی هستند بسیار با بیگانه ها مهربانند . همین ویژگی شان احساس خوبی به آدم

میدهد فکر میکنی سالهاست که آنها را میشناسی کمتر غریبی میکنی.




شهید قهاری سالهایی را فرمانده این تیپ بوده است وچند سال فرمانده سپاه پاوه ،سنقر و جوانرود البته در سالهای اولیه جنگ که درگیریهای شدیدی با ضد انقلاب و گروهکها در آن منطقه وجود داشته و همزمان جنگ تحمیلی هم با عراق در آن مناطق بوده است در سالهای بسیار سختِ ناامنی ....

بهر حال در همانجا با تعدادی از دوستان و نیروهای شهید قهاری به گفتگو پرداختیم .مسئول دفترش در آن دوران وقتی از ویژگیهای او میگفت اشک امانش نمیداد و مثل اینکه دیروز  آن اتفاقات رخ داده است....

چگونه می شود از یاد برد آنهمه خوبی را ....کسی که در ارتفاعات و پستی و بلندیهای آن مناطق راههای صعب العبور را طی میکرده که به خانواده شهیدی سر بزند و از آنها دلجویی کند و باری از مشکلاتشان را بردارد. اهالی آن دیار یاد نداشتند که روزی گذشته باشد و او از بازمانده ای از جنگ همدلی و سرکشی نکرده باشد. از ساده زیستی و بی آلایشی او از رعایت اموال بیت المال کردن او از احقاق حق کردن از مظلومان او .از احترام و حرمت گذاشتن به علما و تواضع و فروتنی اش از خستگی ناپذیری او از آماده بودن او برای رزم با دشمن در همه ساعات شبانه روز از سختیهایی که خانواده اش در 16 بار اسباب کشی متحمل شدند و خم به ابرو نیاوردندو.....



قرار شد فردا صبح زود راهی شهرستان سنقر شویم ....ساعت هفت صبح راه افتادیم . من اولین بار بود که به این مناطق می آمدم و بسیار ناآشنا با آن حوالی .....

نگاهم آفتابگردانهای دو طرفه جاده را دنبال میکرد  و خاطرات او را مرور میکردم ، مگر میشود اینهمه ایمان در کسی جمع باشد اینهمه اطاعت ، اینهمه سختی در شهرهای دور افتاده و محروم... تا به حال کسی سراغ نداشت که برای انتقال به شهری خم به ابرو آورده باشد ...

تمام مسیر به ناراحتی ها و اعتراضات خودمان فکر میکردم ، چقدر ناسپاسیم  ....چگونه باید از اینان قدر شناسی کنیم دیگر هیچ چیز به فکرم نمیرسید !

اهالی آن دیار هم، همه از رسیدگیهایی که به مردمان محروم و ستم دیده آنجا کرده بود می گفتند .از عملیاتهایی که خودش جلوتر از همه حرکت میکرده که اگر آسیبی قرار است به کسی برسد اولین نفر او باشد ، از سختکوشی هایش، از دقت در سازماندهی عملیاتها و...از اینکه در عملیاتی در اطراف سنقر مجروح شده بوده و به همه میگوید بروید و ادامه بدهید من خودم می آیم و لنگان لنگان خود را به گوشه ای می برد که کسی صدمه ای نبیند . از عملیاتی که با مهارت خاص بالای سر یکی از سران کومله می رود و او را دستگیر میکند .....

فردای آنروز را به شهرستان پاوه رفتیم .شهر کوچکی که در دو طرف آن خانه های پلکانی به چشم میخورد ، خانه هایی که سقف هر کدام حیاط خانه ِ بالایی است شاید در عکسها یا فیلمها دیده بودم .

بعد از توقف ،حدود پنجاه ، شصت پله را در شیار کوهها بالا رفتیم تا به خانه ای رسیدیم که افرادی برای گفتگو در آنجا جمع شده بودند ، خانه ای در ارتفاعی سخت .

آنجا منزل شهید قهاری در آن سالها بوده است البته تازه باز سازی شده بود خانهِ فرمانده سپاه پاوه باسقفی مزین به تیرهای چوبی ، درب و پنجره چوبی ، اتاقی با پنجره چوبی  که رنگ چوبهایش هم از بین رفته بود رو به خیابان.... می گفتند در زمستانهای آن سالها سوخت نبوده که اینجا را گرم کنند ناچارا کرسی بپا میکردند و لباسهای گرم می پوشیدند تا گرم شوند ، اگر هم سوختی بوده مردم محروم را بر خودش ترجیح میداده  .... گرچه که او هیچوقت خانه نبوده ...در تکاپوی پاکسازی اشرار و گذر از کمینهای خطرناک گروهکها تا کردهای مظلوم و درد کشیده آن دیار بعد از آنهمه سختی روزی آرامش را تجربه کنند.

از پنجره ای که رو به شهر بود خانه های پایین را می دیدم و فکر میکردم کسی که آخرین خانه، خانه اوست چگونه در این شیارها رفت و آمد میکند ، روزانه چند بار می آید و میرود .....

به شیارهای کوهها خیره شده بودم و تصور میکردم برای آزاد سازی هر کدام از این ارتفاعات باید چند نفر شهید می شدند ؟!

مردمان محروم آنجا که با آنهمه سختی عزیزانشان را بزرگ کرده بودند و هیچ ادعایی نداشتند چقدر غیورانه  از این سرزمین پاسداری کرده بودند ، چقدر او را دوست داشتند و چقدر او آنها را دوست می داشته .




شجاعتش زبانزد خاص و عام آن دیار بود ، میگفتند چیزی نبود که او از آن هراسی داشته باشدمانند شیری به دل آن کوها میزد همراه همه نیروهایش می جنگید....

مسیر پر پیچ و خمی را به طرف جوانرود حرکت کردیم کوهها و ارتفاعات سر سبز در طی مسیر حرکتمان جلب توجه میکرد .

دامنه هایی که برای ایجاد امنیت چقدر شهید بر روی خود دیده است ...

از خاطرات آن دیار هم کوله باری از صمیمیت و مهربانیِ فرمانده ای شجاع و مردمی با خود به همراه آوردیم باشد که در کتابهایمان جای دهیم مهربانیهای مردانی بی ادعا را ....


نفس عمیق:خدایا توانایی به ما ده که دریابیم به چه نیروی بیکرانی تکیه زده ایم تا همه نگرانیهایمان به آرامش مبدل شود.




مناطق مرزی 1


هواپیما به طرف فرودگاه سنندج حرکت میکرد منهم به رسم عادت با کسی که کنارم نشسته شروع میکنم به صحبت که تنهایی خسته ام نکند ، با دخترخانمی از اهالی سنندج مشغول صحبت بودم ، آنچنان گرم صحبت بودیم که متوجه نشدم کی رسیدیم ....

با خودم میگفتم چه کسی مرا به این دیار کشانده ؟!....

آقایی با لباس و زبان کردی  مرا به سمت مریوان همراهی میکرد ، چقدر کردها مهربانند ،در کنارشان اصلا احساس غربت نمیکنی .توی ماشین جاده را نظاره میکردم کوههای سر سبز و رنجیر وار بهم تنیده ، تمام مدت فکر میکردم چگونه اینجا می جنگیدند! حتی نمیتوانستم فکر کنم که از این کوهها چطور باید بالا رفت حالا تصور کمین ضد انقلاب و تیراندازی و ...که جای خود دارد .

جاده مریوان بسیار پر پیچ است ، پیچهای زیاد و خطرناک ، صدو چهل و سه تا پیچ دارد . از بس پیچها تند بود در مسیر حالم بد شد و راننده بنده خدا که هل شده بود و نمیدانست چکار کند توقف کرد و آبی به صورتم زدم و مجدد حرکت کردیم .در طول مسیر نام روستا ها و موقعیتهایشان را برایم توضیح میداد،  باید زودتر به مریوان میرسیدیم.

بلاخره به همایش بزرگداشت شهدای عملیات والفجر 10 که در سالن همایشهای دانشگاه آزاد شهرستان مریوان برگزار میشد رسیدیم . 

وارد سالن شدیم افرادی که راهنماییم میکردند همه به سختی فارسی صحبت میکردند

فرماندهانی که در آن مناطق خدمت کرده بودند مشغول سخنرانی بودند و از وضعیت عملیات ها می گفتند . اما من برای کار دیگری آمده بودم...


مرا شهید بزرگوار سردار حاج سعید قهاری سعید به این خطه کشانده بود ،کسی که آنقدر مظلوم بود که حتی نامش را بعد ازسالها پژوهش در دفاع مقدس نشنیده بودم ، کسی که غربت و مظلومیت اش مانند تیری بر قلب می نشست کسی که شاید اگر دهها کتاب در موردش نوشته شود نمیتوان عظمت روح او را شناساند ، کسی که شاید نزدیکترینهایش هم او را ، اخلاصش ، و غربتش را هم نشناختند کسی که 28 سال در مناطق مرزی غرب و شمالغربی فرماندهی کرد البته بهتر است بگوییم به مردم خدمت کرد، بدون هیچ شکوه ای .وقتی در اواخر خدمتش سردار شهید کاظمی او را به یزد منتقل کرده بود در پوست خود نمی گنجید که برود به کردستان میگفت برایم سخت است در مناطق آرام خدمت کنم.

باید با کردها هم صحبت میشدم و از حاج سعید و عملیاتها و کارهایی که انجام داده بود می شنیدم.



آنها از لطف و مهربانی هایی که به کردها داشته سخن می گفتند، فرمانده سپاه مریوان چگونه خودش در زمستان نفت و آذوقه در روستاهای دور افتاده آن دیار می برده ، چگونه تلاش میکرده راههای پر برف زمستانهای سرد کردستان را که تردد افراد و مال و ماشین را مسدود میکرده با تلاش باز کند ، همه ی آنها مهربانی ها و رشادت هایش را به یاد داشتند و ابتدا با احترام ویژه از شهید جاوید الاثر متوسلیان یاد میکردند و سپس نام پر افتخار حاج سعید را می آوردند .

کردها با غرور صحبت می کنند...

از عملیاتهای موفقیت آمیزی که حاج سعید در آن خطه انجام داده ، مناطق و روستاهای ناامنی که نمی توانستند از شر گروهک ها ی ضد انقلاب در آنجا زندگی کنند چگونه او آرامش را به آن خطه آورده بود کردها ریز به ریز عملیاتها را به خاطر داشتند .حضورش در صف مقدم عملیاتها و شجاعتش در جنگیدن ، مجروحیتها و تحمل و توان بالایش را وصف میکردند .

چه خوش میگفتند که حاج سعید خستگی را خسته کرده بود شاید شبها سه ساعت می خوابید .از نماز شبها و عبادتهایش میگفتند ...

ویژگی منحصر به فرد او اهمیت دادن به نیروهای بومی اش بوده و اعتماد به کردها ،همان خصلت بود که باعث شده بود در دلهایشان حکومت کند و آنچنان دوستش داشتند که بعد از او کسی موفق نشده بود در قلبهای آنان رسوخ کند...

غروب به طرف سنندج حرکت کردیم و من هنوز تا ساعت 12 شب با اهالی آن دیار در گفتگو بودم خسته بودم اما یاد شهید قهاری خستگی را از بدن خسته ام در می آورد .آن شب را با یاد و خاطرات آن بزرگوار سپری کردم صبح باید برمی گشتم....


نفس عمیق : خدایا ما را قدردان اینهمه اخلاص قرار بده و شرمنده آنان قرار مده .

در بسته باز کردن




همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
  
"شیخ بهایی 

نفس عمیق :پروردگارا ! قلب ام را نور ده ، زبان ام را نور ده ، شنوایی ام را نور ده ، بینایی ام را نور ده ، احساسم را نور ده ، همه ی اعضایم را نور ده ....

پروردگارا بر نور درونی ام بیفزای ، مرا روشنایی ده ، مرا نورانی ساز . حصرت محمد (ص)

نفس عمیق 2: اربعین سالار شهیدان حسین ابن علی (ع) و یاران با وفایش را بر همه دوستان تسلیت عرض میکنم.