تنفس

به نام آنکه فکرت آموخت

تنفس

به نام آنکه فکرت آموخت

نور علی غریبی

اکنون که سالها از جنگ گذشته ٬خیلی از بچه های جنگ رفته هم مثل ٬بقیه مردم سرگرم زندگی عادیشان هستند٬اما ته دلشان چیزهایی هست که ازشان جدا نمی شود حسی که گاهی با غربت و گاهی با غرور است .هم کلامشان که می شوی ٬می فهمی که چه قدر حرف ناگفته دارند . نور علی غریبی یکی از همین ها است.وقتی جنگ شروع شد٬پانزده سالش بود. درس و مدرسه و روستا را گذاشت و رفت و دیگر بر نگشت تا وقتی که توی کردستان رفت روی مین و با دو چشم نابینا و دو پای قطع شده و تنی پر از ترکش برگشت .


«محور کوه خان »روایت نور علی غریبی است از تابستان و پاییز شصت و سه در منطقه ی بانه و جریان مجروحیتش.

شروع

امروز که اولین مطلبم را گذاشتم ٬ اولین برف زمستانی شروع به باریدن کرده بود و همه جا را با زیبایی بی نظیری پوشانده بود ٬برفی که خیلی وقت بود منتظرش بودیم٬و این را به فال نیک گرفتم!



نفس عمیق: شروع همیشه تصویر خوبی رابه ذهن آدم می آورد.


همسایه

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفـــت همیشـه زخم مرا التیـــام داد


وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام تویی

تنها دلیل این که من اینجایی ام تویی


هر شب دلم قدم به قدم می کشد مرا

بی اختیــار سمت حرم می کشـد مرا


با شــور شـهر فاصـــله دارم کنار تـــو

احســاس وصل می کند آدم کنار تــو