انگار می شناسیش .نگاهش آشنا است.لبخندش هم .دستور دادنش و حتی عصبانی شدنش . شاید قبلا اور ا دیده باشی . با او زندگی کرده باشی یا جنگیده باشی . شاید هم از او فقط نامی شنیده باشی . چه فرقی می کند ؟
انگار می شناسیش .
مهدی باکری همین نزدیکی ها ،روی همین زمینی که رویش هستی به دنیا آمد .درس خواند و بزرگ شد .مبارزه کرد و جنگید. بعدها فرمانده لشکر عاشورا شد .قرار بود از رود عبور کند و گذشت ، اما هیچ وقت باز نگشت .نمی دانم شاید دلیل آشناییت همین رفتنش باشد ،اگر آب را بشناسی و فرمانده لشکر عاشورا را .
...
از توی ماشین داشت اسلحه خالی می کرد ، با دو،سه تا بسیجی دیگر .از عرق روی لباسهایش می شد فهمید چه قدر کار کرده . کارش که تمام شد هم اینکه از کنارمان داشت می رفت ،به رفیقم گفت :«چه طوری مشد علی ؟»
به علی گفتم «کی بود این ؟»
گفت:«مهدی باکری جانشین فرمانده تیپ.»
گفتم :«پس چرا داره بار ماشین رو خالی میکنه؟»
گفت:«یواش یواش اخلاقش می یاد دستت.»
...
زندگی او پراز فرمولهای پیچیده و حساب و کتابهای عجیب و غریب نبود . ساده بود ،مثل همه ی آنهایی که در لشکر عاشورا هستند .با اینهمه هنوز خیلی فاصله هست بین این خاطره ها و آن طوری که او زندگی کرد ....
پی نوشت :دیشب دور میز ،کنار خانم ملکی (همسر شهید مدق ) نشسته بود نگاهی گذرا به او کردم پرسیدم ایشان ؟ گفتند :خانم آقامهدی باکری هستند .نگاهم را عمیق تر کردم ،چروک های صورتش نشان می داد که روزگار سختی را پشت سر گذاشته .چهره آقامهدی جوانی لاغر اندام و بلند بالا برایم متصور شد ! ازش پرسیدم حاج خانم فرزند هم داشتید ؟ با خنده ای گفت نه فرزند نداشتیم .فرزند نداشت اما چهره اش حاکی از رنج های زیادی بود ،خودمانی بود اما با صلابت صحبت می کرد . مثل آقا مهدی بدون فرمولهای پیچیده و در عین سادگی ...
نوزدهم مرداد سال 67 ....
بعد از گذر 23 سه سال از زندگی مشترکمان خاطرات سالها و ماهها و روزها را مرور می کنم و تمام اتفاقات زندگی ام به مانند صفحه ای از پرده سینما برایم زنده می شود که انگار همین دیروز بود آن خاطرات ...
بعد از پایان جنگ به دنبال کسی بودیم که با ارزشها و باورها و عقایدمان هماهنگ باشد و بالاخره بعد از پذیرش قطعنامه در مرداد سال 1367 ما هم زندگی مشترک خود را آغاز کردیم !
فکر می کنم چقدر طولانی زندگی کرده ام بس این زندگی فراز و نشیب های خودش را داشته است !چقدر زیبایی و بهمراه خود سختیهایی هم داشته است هدیه فرزندان خوب و سالم از بهترین ثمرات این ازدواج و بهترین خوشی های زندگی امان بود .
امروزه که با جوانان صحبت می کنم و اغلبشان از داشتن فرزند ناراحتند، خودم را تداعی میکنم که چقدر فرزند داشتن برایم لذتبخش بود گاهی بعد از بدنیا آمدن دخترم بیشترین ساعات شب و روز را به او ور می رفتم ....نمی فهمیدم که غروب شده و همسرم به خانه می آید !!!
چقدر نداشتن های آن دوره هم لذت بخش بود...
با ورود فرزند دومم همسرم به سفر حج رفته بود و تحولات زیادی در زندگی امان اتفاق افتاده بود و با ورود فرزند سومم به علت جابجایی های شغلی همسرم برای مدت کوتاهی ساکن بوشهر شدیم و به علت نبودن امکانات پزشکی و....دوباره به تهران باز گشتیم ...چقدر دلم برای مناطق مرزی می سوزد چه آدم های قانع و نجیبی !!!
در ده سال گذشته همسرم جابجایی شغلی فراوانی داشته و ما هم به تبع آن دستخوش نشیب هایی بوده ایم !!!
امروزه روز که دخترم آماده رفتن به خانه ی بخت می شود ، باورم نمی شود ! چه زود گذشت همه چیز ...
همیشه فکر می کردم با رفتن دخترم خیلی ناراحت خواهم شد از دورانهایی که خیلی کوچک بود به این موضوع فکر می کردم که اگر او برود چقدر غصه خواهم خورد ! اما امروز می بینم که فرزند دیگری به جمع صمیمی امان پیوسته با همه ی خوبی هایش ! شاید خدا خواسته دلداری ام دهد یا خستگی هایم را کمی بدر کند ، نمی دانم ! شاید دعاهایم مستجاب شده ....می گویند همراهی خدا مانند نفس کشیدن ، آرام و بیصدا و همیشگی است.
خدا را سپاس می گویم برای همه ی نعمت هایی که به من ارزانی داشته و قدر دان همه ی زیبایی هایش هستم و به پاس آن همه خوبی و زیبایی تنها و تنها سعی کرده ام که در ناراحتیها و ناملایمات خوبیها را هم ،ببینم و افق های روشن را نظاره کنم .
پی نوشت : می گویند به پیامبر (ص) گفتند یک دعای خوب برای امتت بفرما ، فرمودند الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا خدایا لحظه ای به اندازه چشم بر هم زدنی ما را به خودمان وا مگذار . آمین
اللهم ان تشاتعف عنا فبفضلک و ان تشا تعذبنا فبعدلک
فسهل لنا عفوک بمنک و اجرنا من عذابک بتجاوزک
فانه لا طاقه لنا بعدلک و لا نجاه لاحد منا دون عفوک
خدایا اگر خواهی ما را ببخشایی ، از احسان توست
و اگر بخواهی ما را عذاب کنی از عدالت توست
پس به منت خود ،بخشایشت را بر ما آسان گردان
و به گذشت خود ما را از عذابت ایمن ساز
زیرا ما طاقت عدالت تو را نداریم و بدون بخشایش تو ،
هیچ یک از ما نجات نمی یابیم .
(صحیفه سجادیه )
نفس عمیق : فرصت چون ابر زودگذر است پس مهیا باشید تا از فرصتهایی که دارید بهره بگیرید . حضرت امیر(ع)
ما از طریق نگرشمان به اتفاقات معنا می بخشیم یکی گلایه دارد که چرا گل خار دارد دیگری خوشحال است که خار گل دارد ! ما کنترلی بر اتفاقات اطرافمان نداریم بطور قطع نمی توانیم همیشه تعیین کننده باشیم اما می توانیم عکس العمل مان را نسبت به اتفاقات تغییر دهیم .
چگونه افکارمان بر رفتارمان تاثیر گذار است ؟
گاهی اوقات به آن چیزی که فکر می کنیم ،اتفاق می افتد و به کرات این اتفاق در زندگی امان رخ می دهد و اکثرا آن را تجربه کرده ایم حتما داستان مردی را که شبی در خانه ای روستایی سپری می کرده است و پنجره های اتاق باز نمی شده است شنیده اید. نیمه شب احساس خفقان می کند و در تاریکی به سوی پنجره می رود . نمی تواند آن را باز کند با مشت به پنجره می کوبد و هجوم هوای تازه را احساس می کند و سراسر شب را راحت می خوابد . صبح روز بعد می فهمد که شیشه کتابخانه را شکسته است و همه شب پنجره بسته بوده است او فقط با فکر اکسیژن این احساس را داشته است !و موارد مشابهی را که به کرات تجربه کرده ایم ...
افکاری که ناشی از موفقیت است افکاری که ناشی از شکست و ناکامی است همگی در رفتار ما موثر هستند . گرچه تاثیر کلام را هم نادیده نباید گرفت .حتما این را هم بارها و بارها تجربه کرده اید که کلام و گفتار چگونه بر ذهنمان تاثیر می گذارد گاهی که عصبانی و یا رنجور شده ایم چگونه کلام آرام کسی مرحمی بر زخم دلمان نهاده است .مگر آن مشکل بر طرف شده که اینگونه دلمان آرام و قرار می گیرد ! گاهی چندین روز کلامی را در ذهنمان مرور می کنیم و از آن تاثیر می گیریم !
ما در طول روزمرگی هایمان این عوامل را نادیده می گیریم که به چه فکر می کنیم چه می اندیشیم به کلام چه کسی گوش فرا می دهیم و آیا خودمان از چه کلامی استفاده می کنیم
اگر می خواهیم دنیا به محل بهتری تبدیل شود نگاهی به خودمان بیاندازیم به افکارمان به کلاممان که چگونه می اندیشیم . آیا بعد از دیدن فردی ابتدا ایرادهای او به چشممان می آید یا خوبی های او ...
هر انسانی توسط نیروی باور و اندیشه هایش زندگی می کند و در واقع اعتقادات و افکار ماست که با تسلط بر ما سر رشته زندگی ما را بدست گرفته است . این به منزله سلب آزادی و اراده و اختیار انسان نمی باشد بلکه ما در انتخاب نوع باور و اندیشه های خود آزادیم . ما هستیم که تعیین می کنیم چه افکار و پندار هایی بر ما فرمانروایی کنند پس باور هایی را برگزینیم که ما را به جلو رهنمون باشند و بدانیم که بزرگترین دشمن ما همان ذهنیت منفی ما در باره امور است .
نفس عمیق 1:اگر ندانیم به کجا می رویم مطمئن باشیم به جایی هم نخواهیم رسید !
نفس عمیق 2:بزرگی می گفت " تن آدمی کهن ترین دست نوشته است که به دست خدا نوشته شده است "خانم سعادت یار عزیز فرصت را غنیمت می شمارم و زاد روز تولدتان را تبریک عرض می کنم و به یمن وجود اشرف مخلوقات که به خود می بالیم که شریفترین مخلوق خداوندگار هستیم و شکر گزار بزرگترین نعمتمتش می شویم که آن نعمت وجود است و صدها بار تولد شما مادر مهربان را تبریک می گویم امید که در سایه توجهات باری تعالی همیشه سلامت و سربلند و شاداب باشید .