هواپیما به طرف فرودگاه سنندج حرکت میکرد منهم به رسم عادت با کسی که کنارم نشسته شروع میکنم به صحبت که تنهایی خسته ام نکند ، با دخترخانمی از اهالی سنندج مشغول صحبت بودم ، آنچنان گرم صحبت بودیم که متوجه نشدم کی رسیدیم ....
با خودم میگفتم چه کسی مرا به این دیار کشانده ؟!....
آقایی با لباس و زبان کردی مرا به سمت مریوان همراهی میکرد ، چقدر کردها مهربانند ،در کنارشان اصلا احساس غربت نمیکنی .توی ماشین جاده را نظاره میکردم کوههای سر سبز و رنجیر وار بهم تنیده ، تمام مدت فکر میکردم چگونه اینجا می جنگیدند! حتی نمیتوانستم فکر کنم که از این کوهها چطور باید بالا رفت حالا تصور کمین ضد انقلاب و تیراندازی و ...که جای خود دارد .
جاده مریوان بسیار پر پیچ است ، پیچهای زیاد و خطرناک ، صدو چهل و سه تا پیچ دارد . از بس پیچها تند بود در مسیر حالم بد شد و راننده بنده خدا که هل شده بود و نمیدانست چکار کند توقف کرد و آبی به صورتم زدم و مجدد حرکت کردیم .در طول مسیر نام روستا ها و موقعیتهایشان را برایم توضیح میداد، باید زودتر به مریوان میرسیدیم.
بلاخره به همایش بزرگداشت شهدای عملیات والفجر 10 که در سالن همایشهای دانشگاه آزاد شهرستان مریوان برگزار میشد رسیدیم .
وارد سالن شدیم افرادی که راهنماییم میکردند همه به سختی فارسی صحبت میکردند
فرماندهانی که در آن مناطق خدمت کرده بودند مشغول سخنرانی بودند و از وضعیت عملیات ها می گفتند . اما من برای کار دیگری آمده بودم...
مرا شهید بزرگوار سردار حاج سعید قهاری سعید به این خطه کشانده بود ،کسی که آنقدر مظلوم بود که حتی نامش را بعد ازسالها پژوهش در دفاع مقدس نشنیده بودم ، کسی که غربت و مظلومیت اش مانند تیری بر قلب می نشست کسی که شاید اگر دهها کتاب در موردش نوشته شود نمیتوان عظمت روح او را شناساند ، کسی که شاید نزدیکترینهایش هم او را ، اخلاصش ، و غربتش را هم نشناختند کسی که 28 سال در مناطق مرزی غرب و شمالغربی فرماندهی کرد البته بهتر است بگوییم به مردم خدمت کرد، بدون هیچ شکوه ای .وقتی در اواخر خدمتش سردار شهید کاظمی او را به یزد منتقل کرده بود در پوست خود نمی گنجید که برود به کردستان میگفت برایم سخت است در مناطق آرام خدمت کنم.
باید با کردها هم صحبت میشدم و از حاج سعید و عملیاتها و کارهایی که انجام داده بود می شنیدم.
آنها از لطف و مهربانی هایی که به کردها داشته سخن می گفتند، فرمانده سپاه مریوان چگونه خودش در زمستان نفت و آذوقه در روستاهای دور افتاده آن دیار می برده ، چگونه تلاش میکرده راههای پر برف زمستانهای سرد کردستان را که تردد افراد و مال و ماشین را مسدود میکرده با تلاش باز کند ، همه ی آنها مهربانی ها و رشادت هایش را به یاد داشتند و ابتدا با احترام ویژه از شهید جاوید الاثر متوسلیان یاد میکردند و سپس نام پر افتخار حاج سعید را می آوردند .
کردها با غرور صحبت می کنند...
از عملیاتهای موفقیت آمیزی که حاج سعید در آن خطه انجام داده ، مناطق و روستاهای ناامنی که نمی توانستند از شر گروهک ها ی ضد انقلاب در آنجا زندگی کنند چگونه او آرامش را به آن خطه آورده بود کردها ریز به ریز عملیاتها را به خاطر داشتند .حضورش در صف مقدم عملیاتها و شجاعتش در جنگیدن ، مجروحیتها و تحمل و توان بالایش را وصف میکردند .
چه خوش میگفتند که حاج سعید خستگی را خسته کرده بود شاید شبها سه ساعت می خوابید .از نماز شبها و عبادتهایش میگفتند ...
ویژگی منحصر به فرد او اهمیت دادن به نیروهای بومی اش بوده و اعتماد به کردها ،همان خصلت بود که باعث شده بود در دلهایشان حکومت کند و آنچنان دوستش داشتند که بعد از او کسی موفق نشده بود در قلبهای آنان رسوخ کند...
غروب به طرف سنندج حرکت کردیم و من هنوز تا ساعت 12 شب با اهالی آن دیار در گفتگو بودم خسته بودم اما یاد شهید قهاری خستگی را از بدن خسته ام در می آورد .آن شب را با یاد و خاطرات آن بزرگوار سپری کردم صبح باید برمی گشتم....
نفس عمیق : خدایا ما را قدردان اینهمه اخلاص قرار بده و شرمنده آنان قرار مده .
اندر تنش کرد جامه سرخ شهادت
سعید آنکه عاقبت شد با سعادت
جسمش کند از کشورقرآن حراست
خلق نکویش شد نمونه یادگارم
سلام برادرزاده جان چه دلنشین بود
سلام عمه جان
ممنون از شما و جناب ع
راستی ازشون عکس نداشتید بذارید؟
سلام بر شهید سعید غفاری
از اون روزی که گفتید رفتید غرب برای جمع آوری یادگاری از شهید غفاری دلم اونجاست ...
ممنونم از بودنتون ...از این یادگاری هاتون .
بله عکس دارم ،انشاله در قسمتهای بعدی ...
عمه جون ایشون سعید قهاری سعید هستند.
از فرماندهان ارشد هشت سال دفاع مقدس و
بیست و هشت سال فرماندهی در مناطق غرب و ...
کُردستان و سختی هاش
کُردستان و آدماش
کُردستان و کوه هاش
کردستان و مهمان نوازیش
همه و همۀ اینا اگه هست فقط و فقط برای رشادت شیر مردانی و دلیرانی چون شهید قهاری و امثالهم هستش
سلام مهربانم:)
سلام
کردستان غریبه ، شهدای کردستان غریب تر...
سلام
آسدمرتضاآوینی این جمله ی سراسر نور رو میگه:
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند
اما حقیقت آن ست که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند ..
سلام
زمان ما را با خود برده است ....
ممنون
خوش آمدید
سلام برادرزاده
منتظر قسمت دوم هستیم
ایام تسلیت
التماس دعا
سلام عمه
انشالله می نویسم ،این را هم به فرموده شما نوشتم.
حاجاتت روا.
سلام عزیزترینم . دلتنگتان بودم نازنین.
سلام مهربانم
زیارت قبول
خوش برگشتی.
و امّا این مناطق مرزی...سرما و عشق ...عجیب روزگاری بوده ...خوشا به حالشان ...آن دلهای گرم را می گویم ...
نفس من کجاست؟!
چقدر حق گردن ماست...
همین جا هستم در خدمتتون
سلام
مردانی بی ادعا ...
کم نبودند
اینجا
همین
کنار ما ...
سلام
براستی مردان بی ادعا...
عراداریها قبول.
سلام:
هنوز نمیدانیم اینان چه کسانی بودند و برای ما چکارها کرده اند...
وای به حال آنها که با خون و مجاهدتهای اینان به پست و مقام و..
رسیده اند و پشت پا به آرمانهای ایشان میزنند...
سرداران امروز از شهید قهاری درس بگیرند،بد نیست....
سلام
با هر کدامشان که آشنا می شوی ، دنیایی از خوبیها می بینی....
خوش آمدید.
کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّد است
انگار از جنوب به این شهر آمده است
خود را بغل گرفته و خوابیده روی سنگ
مثل درختهای خیابان مجرّد است
- "آقا! بلند شو! کمرت یخ نمی زند؟
سرمای سنگفرش برای بدن بد است
مهمانسرا، هتل، نه! اقلّاً برو حرم
اینجا به هر دری بزنی باز مشهد است"
- "گفتم مگر امام رضا دکتری کند
از بندر آمدم پسرم پای مرقد است
یک سال پیش زائر مشهد شدم، نشد
امسال هم دخیل ِ امیدی مجدّد است
از کودکی فلج شده با چرخ می رود
امسال رفته مدرسه، اسمش محمد است
نقّاشیاش کشیده دو تا کفش، شکل ابر
ابری که گرم بارش بارانِ ممتد است
نقاشی اش کشیده خودش را کبوتری
آن هم کبوتری که نگاهش به گنبد است
امشب دلم حرم زده شد، حرمتش شکست
دیدم برای عرض ارادت مردّد است،
بیرون زدم به سمتِ خیابان برای خواب
شاید همین نصیب من از لطف ایزد است"
...
فردا کسی که با پسرش راه می رود
کوتاه قدّ و سبزه و مویش مجعّد است
عباس سودایی
نقاشی اش کشیده خودش را کبوتری
آن هم کبوتری که نگاهش به گنبد است
..................
بسیار زیبا بود
دلم حرم خواست ...
ممنون بزرگوار
چقدر دلم باز شد این نوشته ها رو خوندم
چقدر نفس کشیدن در این سرا مزه داد
چه زیبا این زیبایی هارو روایت کردید بزرگوار
بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم
.
.
.
ناگزیر از سفرم،بی سر و سامان چو باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستو ها داد
اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگینِ،نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
(فاضل نظری)
خیلی خوش آمدی سعیده جان
شما لطف داری عزیزم
اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد....
خدا کنه ما اینها رو از یاد نبریم
بازم ممنون که اومدی
سلام
رخت عزایتان ذخیره آخرتتان
ماه ربیع مبارکتان باد
سلام
ممنونم
التماس دعا داریم از شما.
سلام برادرزاده
تو مناطق مرزی 2 کارِتون دارند ...تشریف نمی برید؟
سلام عمه جان
مناطق مرزی 2 و 3 و4 و انشالله 5 .
به روی چشم.
بعدش شما غمگین نمیشید ، نمیگید این وبلاگ چقدر غمناکه ؟!
نه خب بین راه هم صحبت بشیم درباره هر چی شما بنویسید
بلاخره ما دوست داریم دوستان بیشتر خوشحال باشند.
باز هم به روی چشم
سلام عزیزم
خدا قوت
کردها، انسان های سختی دیده، رنج کشیده و نمک شناسی هستن. البته تعریف از خود نباشه
سلام مهربان
ممنونم.
مهربانی و خونگرمی آنها زبانزد است ،خصوصا کرمانشاه ، این را که خودم بارها و بارها اعتراف کرده ام .
سلام
مطالب خوبی را در رابطه با کردستان و آدمهای آنجا بیان نموده بودید و همچنین از مظلومیت شهید بزرگوار سردار حاج سعید قهاری فرموده بودید ،من احساس می کنم هر چقدر شهدا مظلوم باشند نزد خداوند عزیزتر خواهند بود خداوند حاج سعید را با شهیده غریب و مظلوم بقیع و اولیا وانبیاء محشور نماید
سلام برادر بزرگوار
ممنون از حضور پر مهرتان
خداوند مارا قدردان اینهمه ایثارگری قرار دهد
برقرار باشید
یعنی سختی عملیات رو میتونیم درک کنیم؟!!
عملیاتهای هراسناک در کمینگاه های رعب آور اشرار !