تنفس

به نام آنکه فکرت آموخت

تنفس

به نام آنکه فکرت آموخت

عرض ارادت

با سلام و عرض ارادت خدمت همه ی دوستان .خواستم به اطلاع همه ی عزیزان و مهربانانی که در این مدت در خدمتشان بودیم و از مطالبشان پر بهره بردیم برسانم به علت انجام چند کار تحقیقاتی نمی توانم تا مدتی در خدمتشان باشم . همه اتان را دوست دارم و به یادتان خواهم بود .

حضرت زهرا (س )

بعد از رفتن پیامبر گریه می کرد ،زیاد .مردم مدینه گفتند :«خسته شدیم ، به فاطمه بگو یا روز گریه کند یا شب . » علی سایبان زد برایش نزدیک بقیع ، بیرون شهر .شده بود بیت الاحزان.

وضو گرفت و به اسماء گفت :«عطر من را با چادر نمازم بیاور.»

غسل کرد و خوابید. گفت :«موقع نماز بیدارم کن ،اگر بیدار شدم که هیچ و گرنه علی را خبر کن .»

نزدیک اذان اسماء فاطمه را صدا زد ولی ، او بیدار نشد . علی توی مسجد بود  که به او گفتند .

ای کاش اما ، علی را خبر نکرده بودند ....


پی نوشت 1: عجب روضه ای می خواند برای مادرش حاج آقا علوی تهرانی ، گویی دیوارهای مسجد حضرت امیر (ع)هم گریه می کنند .

پی نوشت 2:در دهه ی پیش که شعری درباره حضرت زهرا (س) از سیدحمیدرضا برقعی نوشتم بلافاصله خوابیدم خواب دیدم مجلس عزای فاطمه است و همه دارند گریه می کنند و گفتند بیایید تو هر چه می خواهید از اینجا بگیرید.... چه خاندان کریمی اند این خاندان .امروز با اینکه دیر شد دلم نیامد عرض ارادتی نکنم .

شهید مصطفی طالبی

دکتر کیهانی گفت «امیدی نیست . مسمومیت شیمیایی و عفونت دست ،خیلی شدید تر از آن بوده که بشود با این داروها کنترلش کرد. » 

گفت « با اینهمه  من وظیفه دارم تا آخرین لحظه تلاش کنم .منتقلش می کنیم آی سی یو. » 

برادرش گفت « احتمال بهبود هست ؟» 

دکتر گفت «نه » 

گفتم «آنجا ممنوع الملاقات می شود .» 

گفت «بله قانونش همین است .» 

گفتم «ما مصطفی را خیلی کم دیدیم اجازه بدهید این چند روزه کنارش باشیم .» 

دکتر اجازه داد. 

مصطفی را نشناختم . تمام تنش زخم بود یا تاول . زخم ها را باند پیچی کرده بودند اما تاول ها را نمی شد کاری کرد . زخم های داخل گلو و دهان حالا لب ها را هم گرفته بود . چشم هایش بسته بود بد نفس می کشید . قفسه ی سینه به شدت بالا و پایین می رفت . لوله های سرم را وصل کرده بودند به رگ گردن ٬ دست دیگر خشک شده بود ٬جواب نمی داد. حال خودم را نمی فهمیدم . جلو که رفتم چشم هایش را باز کرد . لب هایش تکان می خورد. سرم را بردم جلو. از بین نفس هایی که به سختی می آمد و می رفت ُگفت «پس میثم کو ؟» 

.... 

من را صدا کردند که برای بار آخر ببینمش . 

میلاد چادرم را می کشید و می گفت «تو که گفتی بابا خوب شده . بگو از جعبه بیاد بیرون برگردیم خانه .من خسته شدم.» 

نشستم بغلش کردم و گفتم «بابا دیگر نمی آید خانه . نمی تواند بلند شود وبا ما برگردد . باید همین جا خداحافظی کنیم.» 

بچه ها قدشان به سکو نمی رسید . محیا گل را تکیه داد پایین پای پدرش . برای آخرین بار مصطفی را نگاه کردم . نگاه کردم و چیزی نگفتم . حرفی برای گفتن نداشتم. 

مصطفی بالاخره صلیب خودش را زمین گذاشت .صلیب من هم هنوز روی شانه هایم مانده است....    

 

اینک شوکران شهید طالبی یه روایت همسر 

نفس عمیق: 

عشق یعنی قطره و دریا شدن  

عشق یعنی یک شقایق غرق خون  

عشق یعنی درد و محنت در درون  

عشق یعنی یک تبلور یک سرود  

عشق یعنی یک سلام و یک درود

همراهی با یار

روز دوشنبه یکی از روزهای به یاد ماندنی بر صفحه ی روزگارمان شد و همراه با بارش باران ماهم خود را تطهیر کردیم و دلهایمان را به دوستیها سپردیم و مهر تاییدی بر پیوند های قلبی امان نهادیم تا یک بار دیگر برایمان یاد آوری شود که آن چه بر دل نشیند چه طعم شیرینی دارد . این روز مثل اینکه آسمان هم با ما همراهی میکرد بارش نم نم باران چه لطافتی را به این دیدار می بخشید . جمع گرم دوستانی که زحمت کشیده بودند از را ه های دور آمده بودند گرمای دوستیها را دو چندان میکرد .

آنچه در این دیدار برایمان ماندگار تر شد روحیه ی عزیزان جانباز بود. ما رقته بودیم دل آنها را شاد کنیم اما آنها دلهایمان را قوت بخشیدند و شاد کردند و با عطر دلنشین صداقت و پاکی و معنویتشان ما را معطر کردند .

دوست خوبمان ،جناب آقای وفایی از سخنان متین و خردمندانه اتان بسیار استفاده کردیم و لذت بردیم.

و همچنان جناب حاج موسی سلامت که با صحبتهای گرم و دلنشینتان به دلهایمان گرمی بخشیدید.

برادر بزرگوار آقای محمد زاده ، صداقت و صبر و تحملتان قابل ستایش است و از شما سپاسگزاریم که ما را در جمع پر مهرتان پذیرفتید .

دوست ارجمند آقای آبیاری ، روشنی نظر و اندیشه ی ارزشمندتان در راستای اهدافتان در ذهن ما خواهد ماند.

از خداوند سلامتی و سعادت شما را خواهانیم.

امید که خداوند به این اندیشه های والا اندیشه هایمان را نورانی کند.

خدایا از تو سپاسگزاریم که وسیله استحکام و دوستی میان ما هستی .

ما هم طراز عشق ندیدیم واژه ای                       از بس بلند بود و هم اندازه ای نداشت


نفس عمیق :وسعت جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست . امام علی (ع)